بیخیال دنیا دو روز

پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۲۱:۴۶ - ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
    عاولیه
  • ۱۹ دی ۹۴، ۱۹:۰۸ - ( ◕ ‿ ◕ ) ابوالفضل حافظی ( ◕ ‿ ◕ )
    اره
  • ۱۹ دی ۹۴، ۱۹:۰۲ - چشم به راهم ...
    :(

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است


در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند .

آنها در میان زوج های جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند .

بسیاری از آنان ،

زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکر شان را از نگاه شان خواند

: « نگاه کنید ، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار

هم خوشبختند . »

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت .

غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که

همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست .

یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود .

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد .

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد .


پیرمرد کمی نوشابه خورد و همسرش نیز از همان لیوان کمی نوشید .

همین که پیرمرد به ساندویچ خود گاز می زد مشتریان دیگر با ناراحتی

به آنها نگاه می کردند و این بار به این فکر می کردند که آن زوج پیر احتمالا آن قدر فقیر

هستند که نمی توانند دو ساندویچ سفارش بدهند .

پیرمرد شروع کرد به خوردن سیب زمینی هایش .

مرد جوانی از جای خو برخاست و به طرف میز زوج پیر آمد و به پیر مرد پیشنهاد کرد تا

برای شان یک ساندویچ و نوشابه بگیرد . اما پیر مرد قبول نکرد و گفت :

« همه چیز رو به راه است ، ما عادت داریم در همه چیز شریک باشیم . »

مردم کم کم متوجه شدند در تمام مدتی که پیرمرد غذایش را می خورد ،

پیرزن او را نگاه می کند و لب به غذایش نمی زند .


بار دیگر همان جوان به طرف میز رفت و از آنها خواهش کرد که اجازه بدهند یک ساندویچ

دیگر برای شان سفارش بدهد و این دفعه پیر زن توضیح داد :

« ما عادت داریم در همه چیز با هم شریک باشیم . »

همین که پیرمرد غذایش را تمام کرد ،

مرد جوان طاقت نیاورد و باز به طرف میز آن دو آمد و گفت :

« می توانم سوالی از شما بپرسم خانم ؟ »

پیرزن جواب داد : « بفرمایید . »

- چرا شما چیزی نمی خورید ؟ شما که گفتید در همه چیز با هم شریک هستید .

منتظر چی هستید ؟ »

پیرزن جواب داد : « منتظر دندان ها ! »نیشخند

 


 

اعتصاب سه زن

 


سه تا زن انگلیسی ، فرانسوی و ایرانی با هم قرار میزارن که اعتصاب کنن و دیگه کارای

خونه رو نکنن تا شوهراشون ادب بشن و بعد از یک هفته نتیجه کارو بهم بگن !

 

بعد از انجام این کار دور هم جمع شدن ،

زن فرانسوی گفت : به شوهرم گفتم که من دیگه خسته شدم بنابراین نه نظافت منزل،

نه آشپزی ، نه اتو و نه . . . خلاصه از اینجور کارا دیگه بریدم .


خودت یه فکری بکن من که دیگه نیستم یعنی بریدم !


روز بعد خبری نشد ، روز بعدش هم همینطور .


روز سوم اوضاع عوض شد، شوهرم صبحانه را درست کرده بود و آورد تو رختخواب من

هم هنوز خواب بودم ، وقتی بیدار شدم رفته بود .

زن انگلیسی گفت : من هم مثل فرانسوی همونا را گفتم و رفتم کنار .


روز اول و دوم خبری نشد ولی روز سوم دیدم شوهرم لیست خرید و کاملا تهیه کرده بود

، خونه رو تمیز کرد و گفت کاری نداری عزیزم منو بوسید و رفت .

زن ایرانی گفت : من هم عین شما همونا رو به شوهرم گفتم !


اما روز اول چیزی ندیدم !


روز دوم هم چیزی ندیدم !


روز سوم هم چیزی ندیدم !


شکر خدا روز چهارم یه کمی تونستم با چشم چپم ببینم !خنده

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۵۴
yeganeh ***

لبخند کوتاهترین فاصله بین دو نفر است و نزدیک ترین راه برای تسخیر دلها

انسان تنها آفریده ای است که میتواند بخندد ،

پس لبخند بزن دوست منلبخندقلب


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۸:۴۶
yeganeh ***


 

دختر بودن یعنی تمام عمر پای آینه بودن!

دختر بودن یعنی پنکک زدن به جای صورت شستن!

دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی …

دختر بودن یعنی پس این چایی چی شد؟؟!

دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت

دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر و خاله و عمه ت هستن

دختر بودن یعنی انتظار خاستگار مایه دار!

دختر بودن یعنی چرا خونه اونقد کثیفه ؟؟!

دختر بودن یعنی دخترو چه به رانندگی؟

دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی!

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن!

دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه!

دختر بودن یعنی ببخشید میشه جزوه تونو ببینم؟!

دختر بودن یعنی به به خانوم خوشگل….هزار ماشالااااااا…

دختر بودن یعنی برو تو ، دم در وای نستا!

دختر بودن یعنی لباست ۴ متر و نیم پارچه ببره!

دختر بودن یعنی خوب به سلامتی لیسانس هم که گرفتی دیگه باید شوهرت بدیم!

دختر بودن یعنی کجا داری میری؟!

دختر بودن یعنی تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم!

دختر بودن یعنی کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟!

دختر بودن یعنی خیلی خودسر شدی!

دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن!

 
۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۱
yeganeh ***


چند وقت پیش یه شب ، داشتم میخوابیدم که یهو یه پشه اومد صاف نشست


نوک دماغم !

یه نیگا بهش انداختمو گفتم : سلام

گفت : علیک ..

گفتم : چیه؟

گفت: میخوام نیشت بزنم

گفتم : بیخیال ... این دفه رو کوتا بیا

گفت: تو بمیری راه نداره . گشنمه .

گفتم : الان میتونم با مشتم لهت کنم .

گفت : خودتم میدونی که تا بیای بزنی جا خالی دادمو مشتت

میخوره وسط دماغت !....



به نظر حرفش منطقی میومد !

گفتم : خیلی پستی

..ی دفه آهی بلند از ته دلش کشید و ساکت شد ...

گفتم چی شد؟؟

گفت : حاضری ؟

گفتم: تا جوابمو ندی نمیذارم بزنی ...

وقتی اصرارمو دید . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بیا

گفتم کجا؟؟؟

گفت: مگه نمیخای جواب سوالتو بدونی ؟پس هیچ نگوو و دنبالم بیا

...ازجام بلند شدم و باهمدیگه راه افتادیم و رفتیم رفتیم و بازهم رفتیم...

گفت: هنوزم اصرار داری بدونی یا همینجا کارو تموم کنم ؟؟

گفتم : اینهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگیرم ... بریم

یهو یه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: این پشتکارته که

منو کشته !

راستش از شما چه پنهون ،یه جورایی ازش خوشم اومده بود .

به این فکر میکردم که اونقدا هم بچه بدی نیس !

تو این فکرا بودم که یهو گفت : آهااای پسر .ریسیدیم !

گفتم : خب

گفت :خب که خب .

گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چی شد؟؟

یهو دیدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پایین !

گفتم :چیه ؟

گفت : این سوراخو که میبینی توش زنو بچم زندگی میکنه !

اونشبی که یه پیف پاف خالی کردی تو اتاقت یادت میاد ، لعنتی؟؟

گفتم : آرره .چطور ؟؟

گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولی توئه نامرررد با اون زهرماری

که به خوردش دادی اونو افلیج کردی . الان من موندم و 70 ، 80 تا بچه قد و نیم قد و یه زن افلیج !!

اونم به این خاطرکه توئه لعنتی جحاضر نبودی یه چیکه از اون خونتو به ما بدی !!

سکوت سنگینی بینمون برقرار شد !

بغضی تلخ داشت گلومو فشار میداد . راسشو بخواید دیگه طاقت نیووردمو زدم زیر گریه ........

از فردای اونشب ما باهم شدیم عین دوتا دوست خوب .

هرشب میاد پیشمو تا دلش میخاد میذارم خون بخوره .

راستش خودش حد و حدودشو میدونه و هیچوقت سواستفاده نمیکنه !

حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر میشه !

تا اینکه دیشب دیدم دوتایی با زنش که یه عصا زیر بغلش داشت

اومدن پیشم ..

جای همگی خالی ..

دوتاییشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنیم ؟؟

منم خندیدمو گفتم :

هرچقد دلتون میخاید بزنید .خوش باشید ...

یعنی تا آخر نشستی خوندی ؟


آدم انقدر بیکار


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۸
yeganeh ***


 


فضای مجازی ...

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی لاینمو چک میکردم


یه پسر 5 6 ساله امد گفت داداش یه ادامس



میخری

گفتم همرام پول کمه ولی میخوای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم


گفت باشه نشست


بعد مدتی گفت:داداش داری چیکار میکنی


گفتم تو فضای مجازی میگردم


گفت اون دیگه چیه؟


خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه ی 5 6 ساله شه


گفتم فضای مجازی جایه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی


گفت داداش فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم


گفتم مگه اینترنت داری


گفت نه داداش


بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم


مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم نمیتونم

ببینمش ولی دوسش دارم


وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو اب فک میکنیم سوپه


تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم


صب خواهرم میره بیرون چون پول نداریم میگن تن فروشی میکنه ولی نمیفهمم وقتی

میاد خونه تنش سر جاشه


من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم


مگه این دنیای مجازی نیست؟؟؟


اشکامو پاک کردم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۳
yeganeh ***

 

 

 

گارسون: چه میل دارید؟ آب میوه؟ سودا؟ شکلات؟ مایلو (شیر شکلات)؟ یا قهوه؟


مشتری: لطفا یک چای


گارسون: چای سیلان؟ چای گیاهی؟ چای بوش؟ چای بوش و عسل؟

چای سرد یا چای سبز؟


مشتری: سیلان لطفا


گارسون: چه جور میل دارید؟ با شیر یا بدون شیر؟


مشتری: با شیر لطفا


گارسون: شیر؟ پودر شیر یا شیر غلیظ شده؟


مشتری: شیر لطفا


گارسون: شیر بز، شیر شتر یا شیر گاو؟


مشتری: لطفا شیر گاو.


گارسون: شیر گاوهای مناطق قطبی یا شیر گاوهای آفریقایی؟


مشتری: فکر کنم چای بدون شیر بخورم.


گارسون: با شیرین کننده میل دارید یا با شکر یا با عسل؟ ..


مشتری: با شکر.


گارسون: شکر چغندر قند یا شکر نیشکر؟


مشتری: با شکر نیشکر لطفا


گارسون: شکر سفید، قهوه ای یا زرد؟


مشتری: لطفا چای را فراموش کنید فقط یک لیوان آب به من بدهید


گارسون: آب معدنی یا آب بدون گاز؟


مشتری: آب معدنی


گارسون: طعم دار یا بدون طعم؟


مشتری: ترجیح میدم از تشنگی بمیرم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۹
yeganeh ***

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...

شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

شیطان گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی.


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۱۳:۰۶
yeganeh ***
یک انسان شناس به تعدادی از بچه های آفریقایی یک بازی را پیشنهاد کرد:
او سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن میوه های خوشمزه را برنده می شود.
هنگامی که او فرمان دویدن را داد ، تمامی بچه ها دستان یکدیگر را گرفتند و  با یکدیگر دویده و در کنار درخت، خوشحال نشستند.
هنگامی که انسان شناس از این رفتار آنها پرسید درحالیکه یک نفر می توانست به تنهایی همه میوه ها را برنده شود.
آنها گفتند: آبونتو(UBUNTU) ، چگونه یکی از ما میتونه خوشحال باشه در حالیکه دیگران ناراحت اند.
(آبونتو در فرهنگ ژوسا یعنی من هستم چون ما هستیم
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۵:۵۱
yeganeh ***


خودمونیم

یه سری چیزا هستن که باید باشن، اما نیستن

مثه وفاداری. معرفت. دوستی. عشق. مرام. انسانیت

یه سری چیزها هم نیستن و نباید باشن ولی خیلی هستن

مثه بی وفایی. خیانت. سنگدلی. بی رحمی. جدایی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۴ ، ۱۵:۴۶
yeganeh ***


من تکرار نمی شوم ............ولی یک روز میرسد

یک ملافه ی  سفید پایان میدهد بر من

به شیطنت هایم به بازی گوشی هایم به خنده هایم

روزی که همه با دیدن عکسم بغض میکنند و می گویند :

دیوونه دلمان برات تنگ شده

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۷:۰۰
yeganeh ***